عرفان اسلامی (42) یاد حق

نویسنده : استاد حسین انصاریان



شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة

ياد حق

ريشه همه آثار معنوى اخلاقى و اجتماعى كه در عبادت است در يك چيز است : ياد حق و غير او را از ياد بردن ، قرآن كريم در يك جا به اثر تربتى و جنبه تقويتى روحى عبادت اشاره مى كند و مى گويد : نماز از كار بد و زشت باز مى دارد ، و در جاى ديگر مى گويد : نماز را براى اين كه ياد من باشى به پا دار . اشاره به اين كه انسان كه نماز مى خواند و در ياد خدا است همواره در ياد دارد كه ذات دانا و بينائى مراقب اوست و فراموش نمى كند كه خودش بنده است .
ذكر خدا و ياد خدا كه هدف عبادت است ، دل را جلا مى دهد ، و صفا مى بخشد و آن را آماده تجليات الهى قرار مى دهد ، على درباره ياد حق كه روح عبادت است در خطبه 220 چنين مى فرمايد :
إِنَّ اللهَ تَعالى جَعَلَ الذِّكْرَ جَلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَتُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَتَنْقَادُ بِهِ الْمُعانَدَةِ وَما بَرَحَ للهِِ عَزَّتْ آلائُهُ في الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَفي أَزْمانِ الْفَتَراتِ رِجالٌ ناجاهُمْ في فِكْرِهِمْ وَكَلَّمَهُمْ في ذاتِ عُقُولِهِمْ .
خداوند ياد خود را صيقل دلها قرار داده ، بدين وسيله دلها از پس كرى شنوا و از پس نابينائى بينا و از پس سركشى و طغيان رام مى گردند ، همواره چنين بوده و هست كه خداوند متعال در هر برهه اى از زمان و در زمانهائى كه پيامبرى در ميان مردم نبوده است بندگانى داشته و دارد كه در سر ضمير آنها با آنها راز مى گويد و از راه عقل هايشان با آنها تكلم مى كند .
در اين جملات ، خاصيت عجيب و تأثير شگرف ياد حق در دلها بيان شده است ، تا جائى كه دل قابل الهام گيرى و مكالمه با خدا مى گردد .
در دنباله همين خطبه حالات و مقامات و كرامت هائى كه براى اهل معنى در پرتو عبادت رخ مى دهد توضيح داده شده است از جمله مى فرمايد :
فرشتگان آنان را در ميان گرفته اند ، آرامش بر دلهاشان فرود آمده است ، درهاى ملوكت بر روى آنان گشوده شده است ، جايگاه الطاف بى پايان الهى براى آنها آماده گشته است ، خداوند متعال مقام و درجه آنان را كه بوسيله بندگى بدست آورده اند ديده و عملشان را پسنديده و مقامشان را ستوده است .
آنگاه كه خداوند را مى خوانند بوى مغفرت و گذشت الهى را استشمام و كنار رفتن پرده هاى تاريك گناه را احساس مى كنند .
آرى ياد حق اقتضا دارد ، تجيات و فيوضات ربانى را در آئينه قلب منعكس كند ، و حالى ديگر به انسان ببخشد ، و تغيير كلى و تحولى جامع در تمام زواياى وجود انسان بوجود بياورد .
ياد حق با دل كارى مى كند ، كه دل از تمام گناهان به سختى متنفر شود ، و از اطاعت و عبادت حق لذتى فوق العاده ببرد .
از ديدگاه مولاى عاشقان اميرمؤمنان ، محور عارفان ، قطب آگاهان ، على (عليه السلام) ، دنياى عبادت دنياى ديگرى است ، دنياى عبادت آكنده از لذت است ، لذتى كه با لذت دنياى مادى قابل مقايسه نيست .
دنياى عبادت پر از جوشش و جنبش و سير و سفر است ، اما سير و سفرى كه به مصر و عراق و شام و يا هر شهر ديگر زمينى منتهى نمى شود ، به شهرى منتهى مى گردد كه او را نام نيست ، دنياى عبادت شب و روز ندارد ، زيرا همه روشنائى است ، تيرگى و اندوه و كدورت ندارد ، يكسره صفا و خلوص است ، از نظر على (عليه السلام) چه خوشبخت وسعادتمند است كسى كه در اين دنياى پرعظمت عبادت پا گذارد ، و نسيم جان بخش اين دنيا او را نوازش دهد ، آن كس كه به اين دنيا گام نهد ديگر اهميت نمى دهد كه در دنياى ماده و جسم بر ديبا سر نهد يا بر خشت خام .
در اين زمينه حضرت مى فرمايد : چه خوشبخت و سعادتمند است آن كه فرائض پروردگار خويش را انجام مى دهد الله يار و حمد و قل هو الله كار اوست .
رنج ها و ناراحتى ها را مانند سنگ آسا نسبت به دانه در زير پهلوى خود خورد مى كند ، به هنگام شب از خواب دورى مى گزيند و شب زنده دارى مى نمايد ، آنگاه كه سپاه خواب حمله مى آورد زمين را فرش و دست خود را بالش قرار مى دهد ، در گروهى است كه نگرانى روز بازگشت خواب از چشمشان ربوده ، پهلوهاشان از خواب گاهشان جا خالى مى كند ، لب هايشان به ذكر پروردگارشان آهسته حركت مى كنند ، ابر مظلم گناهشان بر اثر استغفارهاى مداوم پس مى رود ، آنانند حزب خدا ، همانا آنان رستگارانند .
به قول شيداى سوخته مرحوم روشن :
باديه گردان عشق فخر بنى آدمند *** تا شده جوياى عشق بى خبر از عالمند
مرحله شوق را نفس نباشد دليل *** گم شدگان رهند راهنماى همند
در بر دردى كشان راز نبايد نهفت *** زان كه به روشندلى معنى جام جمند
با همه آلودگى پاك تر از گوهرند *** با همه پژمردگى تازه تر از شبنمند
تيغ ببارد اگر بر سرشان شاكرند *** برق بسوزد اگر خرمنشان خرمند
انجمنى كرده اند خيل سماواتيان *** بى لب و كام و زبان هم نفس و همدمند
روشن از اين در متاب رخ كه گدايان او *** رنج تو را راحتند زخم تو را مرهمند
اگر گفته شود ، ياد حق و ذكر دوست آن هم ياد به قلب و ذكر به دل اساس تمام واقعيت ها و ريشه تمام كمالات ، و علت العلل حركت انسان در قوس صعود است ، چيزى به گزاف گفته نشده ، و سخنى خارج از حد حقيقت بيان نگرديده .
ياد حق ، نوريست كه در سايه آن نور ، انسان به اين معنى مى رسد ، كه در اين عالم آزاد نيست ، و عبث و بيهوده آفريده نشده ، و تنها براى مصرف كردن نعمت ها و لذت بردن و تمام كردن عمر و مردن به دنيا نيامده .
ياد حق نوريست كه مبدء و منتها را به انسان مى شناساند ، و عظمت روح انسانى را به انسان نشان مى دهد ، و اهداف را روشن مى كند ، و آدمى را به بارگاه پر فيض نبوت و امامت و پس از آن به بساط پر بركت عبادت و اطاعت از مولاى عالم و آدم مى كشاند .
اگر خود را وادار به ياد حق كنيد ، و از طريق دل ، غرق در درياى ذكر شويد ، حال ديگرى غير آنچه داريد به شما دست مى دهد ، و به راه و روشى غير آنچه داريد ، قرار خواهيد گرفت .
شما براى ايجاد ياد الله در خانه قلب و بهره گرفتن از اين ياد و از اين ذكر ذكرى كه به قول قرآن از همه عبدات حتى نماز بزرگ تر است (ولذكر الله اكبر) احتياج به مقدماتى داريد و در رأس آن مقدمات ترك گناهان صغيره و كبيره است .
زيرا گناه تيرگى و آلودگى و ظلمت و سياهى است ، و چون اين تيره رنگ ، و اين پرده ظلمت و تاريكى بر روى آئينه دل باشد انعكاس ياد دوست در خانه دل و بر صفحه پر عظمت آينه قلب غير ممكن است ، و تا انسان در انى حال ظلمانى است عبادات و افعالش همراه با سردى و هستى و كسالت و بى رغبتى است ، و اين نوع عبادت از ارزش الهى خالى است .
ابتداى امر بايد سعى شود ، با ترك گناه و تسلط بر نفس اماره ، به آئينه دل جلا داد ، و دل را آماده ظهور تجليات الهى كرد ، چون دل جلا گرفت ، توفيق رفيق راه مى شود ، و انسان در قلب خود احساس عشق به دوست كرده ، و جذبه اى سنگين و روحانى آدمى را از عالم ماده به عالم ملكوت و از عالم خاك به عالم پاك مى كشد ، و از همين جاست كه به آخرين نقطه قوس نزول كه غرق بودن در ماديات صرف است خاتمه داده مى شود و نقطه حركت در قوس صعود كه ابتداى آن ترك گناه و ورود به جهان عبادت و اطاعت است، ظهور كرده و آدمى را به آخرين درجه قوس صعود كه آخرين نقطه معراج روحى است يعنى فناء فى الله و بقاء بالله مى رساند.
به عقيده سالكان راه منبع معرفت واقعى قلب پاك است و بس ، و بدست آوردن قلب پاك كه جايگاه پر قيمت ترين گوهر درياى خلقت يعنى معرفت است در سايه ذكر واقعى ميسر است و بس ، آرى اگر انسان در تمام شئون ياد خدا كند ، خدا هم در تمام شئون به او نظر لطف كرده و از او ياد مى كند (اذكرونى اذكركم) و ياد خدا از انسان عبارت تجلى همان جذبه الهى در قلب است ، كه آن تجلى با قدرت بى نهايت خود انسان را از بند تمام اسارت هاى مادى و روحى و نفسى و اخلاقى رهانيده به اوج قدس انسانى مى رساند .
قلب انسان آئينه اى است كه جميع صفات الهى بايد در آن جلوه گر شود ، اگر ديديد صفات ملكوتى در آن جلوه گر نيست ، بدون شك بدانيد كه علتش آلودگى آئينه است و بايد كوشيد تا زنگ و غبار از صفحه آن زدوده شود ، و بدانيد كه تنها صيقلى كه اين صفحه پر ارزش را از غبار و زنگ پاك مى كند ياد خداست ، زيرا او و نعمت ها و محبت هاى او آدمى را وادار مى كند از گناهان گذشته توبه كند ، و در آينده در مقام ترك گناه قرار بگيرد ، و نيز وادار مى كند كه فرائض الهى را به جاى آورد ، و دائم در راه خدمت به حق و بندگان حق باشد ، همانطور كه در ابتداى روايت مورد شرح درباره اثر ياد و ذكر حق حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايد :
مَنْ كَانَ ذَاكِراً للهِِ عَلَى الْحَقيقَةِ فَهُوَ مُطيعٌ وَمَنْ كانَ غافِلا فَهُوَ عاص .
كسى كه به حقيقت ياد خداست ، در گردونه اطاعت از اوامر اوست ، و كسى كه از حضرتش غافل است غرق معاصى است .
هنرمند واقعى آن نيست كه در مقام تكرار كتب و علوم باشد ، هنرمند و مجاهد واقعى كسى است كه پس از فراگيرى علوم به خصوص علم دين ، در مقام تزكيه نفس و پاكى جان و صاف كردن آئينه دل از سياهى گناهان و جهل برايد ، تا صفات حق در آن منعكس شود .
قصه پندآموز مجادله نقاشان رومى و چنين را نشنيده ايد ، كه هر دسته مدعى شدند كه ما نقاش تر و هنرمند تريم .
امير مملكت براى امتحان به هر دسته اطاقى داد كه نقاشى كنند ، تا از روى كار آنها قضاوت شود .
اين دو اطاق مقابل و رو به روى يك ديگر بودند ، دو دسته مزبور مشغول كار شدند .
نقاشان چينى هر روز انواع و اقسام رنگها از امير مى گرفتند و نقاشى مى كردند ، ولى نقاشان رومى در به روى خود بسته بودند و به هيچ رنگى توسل نجستند و فقط ديوار را صيقل مى زدند . چون روز موعود و زمان امتحان فرا رسيد امير حاضر شد ، نقاشى چينى ها را ديد ، ولى بهتر از آن عكس هاى تصاويرى بود كه روميها بر ديوارهاى صيقل خورده و صاف شده پديدار ساخته بودند مولانا در اين زمينه مى گويد :
روميان آن عارفانند اى پسر *** نى ز تكرار و كتاب و نى هنر
ليك صيقل كرده اند آن سينه ها *** پاك ز آز و حرص و بخل و كينه ها
اهل صيقل رسته انداز بوى و رنگ *** ه ردمى بينند خوبى بى درنگ
نقش و قشر و علم را بگذاشتند *** رايت عين اليقين افراشتند
آرى ، همانطور كه آينه فلزى چون زنگ بگيرد و غبار آلود شود قوه انعكاس آن از ميان مى رود ، حس روحانى باطنى هم كه عرفا «ديده دل» و «عين الفؤاد» و «ديده بصيرت» مى نامند چون به تعينات و مفاسد مادى آلوده شود ديگر نمى تواند از نور احديت حكايت كند ، مگر آن كه آن غبار و آلودگى به كلى از ميان برود .
و از ميان رفتن غبار و زنگ بنابر آيات قرآن ، و روايات بسيار مهم موقوف بر ياد خداست ، آن هم يادى كه علت ترك گناه و انجام فرائض الهى است .
اين فقير در مقام مناجات با قاضى الحاجات در اين زمينه گفته ام :
اى تو مرا بزم مناجات شب *** اى تو مرا راه نجات از تعب
رنج مرا داروى درمان توئى *** قلب و دلم را همه ايمان توئى
ياد تو اندر دو جهان چاره ام *** لطف نما لطف كه بيچاره ام
گشته دم تيره ز بار گناه *** از گنه اى دوست شدم رو سياه
من به گنه جان و دل آلوده ام *** بنده شيطان و هوا بوده ام
پشت من از بار گنه خم شده *** نور يقين از دل من كم شده
اى غم تو شادى جان و دلم *** عشق تو درهر دوجهان حاصلم
يك نظرى بر من شرمنده كن *** رحمت خود شامل اين بنده كن
كم نشود از تو ، اگر اى حبيب *** از كرمت سوى من آرى نصيب
من به تو سوگند گداى توام *** يكسره اى دوست فناى توام
برق اميدى به دلم برفروز *** قلب و دلم را به غم خود بسوز
روشنى معرفتم كن عطا *** عفو كن از من تو گناه و خطا
راه بده تا به حضورت رسم *** از عمل و علم به نورت رسم
زارم و مسكين و فقير و حقير *** غير توام نيست به عالم نصير
* برترين عبادت ذكر است
از آيات كتاب حق ، و گفتار روح بخش انبيا و امامان ، و سخنان اولياء و عاشقان ، و كلمات عارفان و بيداران ، چنين استفاده مى شود كه افضل عبادات و اشرف معاملات و پر ارزش ترين اعمال ذكر است .
ذكر عبارتست از به زبان آوردن اسماء حق و تفكر و انديشه در مفهوم آن ، و آراستن حقيقت خويش به نور آن ذكر ، و به عبارت ديگر ذكر عبارت است از جبران كردن فقر و خلاء جان و عقل و نفس و قلب با ياد خدا و آن سير و سفرى است الهى كه از حركت زبان شروع شده به منور شدن همه موجوديت انسان ختم مى شود .
غزالى بر اساس آيات قرآن مى گويد : همه عبادات براى حصول همين نتيجه است كه ذكر خداوند باشد ، در كتاب «كيمياى سعادت» در اصل نهم مى گويد : بدان كه لباب و مقصود همه عبادات ياد كردن حق تعالى است كه عماد مسلمانى نماز است و مقصود وى ذكر حق تعالى است چنان كه گفت : ( إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ ) .
و قرآن خواندن فاضل ترين عبادات است به سبب آن كه سخن حق تعالى است كه مذكر است و هرچه در آن است همه سبب تازه گردانيدن ذكر حق تعالى است .
و مقصود از روزه كسر شهوات است ، تا چون دل از زحمت شهوات خلاصى يابد صاف گردد و قرارگاه ذكر شود ، كه چون دل به شهوات آكنده بود ذكر از وى ممكن نشود و در وى اثر نكند .
و مقصود از حج كه زيارت خانه خداست ذكر خداوند خانه است و تهييج شوق به لقاى وى .
پس سر و لباب همه عبادات ذكر است ، بلكه اصل مسلمانى كلمه لا اله الا الله است و اين عين ذكر است و همه عبادات ديگر تأكيد اين ذكر است ، و ياد كردن حق تعالى تو را ، ثمره ذكر تست و چه ثمره بود بزرگ تر از اين و براى اين گفت فاذكرونى اذكركم مرا ياد كنيد تا من شما را ياد كنم ، و اين ياد كرد بر دوام مى يابد و اگر بر دوام نبود در بيشتر احوال بايد كه فلاح در اين بسته است و براى اين گفت :
( وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ) .
خدا را زياد ياد كنيد تا رستگار شويد .
( الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ ) .
اين قوم را ستود زيرا ، ايشان ايستاده و نشسته و در حال خفتن ياد حقند و در هيچ حال غافل نباشند .
( وَاذْكُر رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ والآصَالِ وَلاَ تَكُن مِنَ الْغَافِلِينَ ) .
خدا را در نفست از روى زارى و ترس و بدون فرياد در بامداد و شبانگاه ياد كن و از بى خبران مباش .
آگاهان راه به مسئله ذكر اهميت بسيار داده اند ، و شروط بسيارى بر آن قائل شده اند ، و دليل اهميت دادن به اين موضوع آن است ، كه از بهترين راههاى تأثير در قواى فكرى و عقلى و تلقين به نفس و ذهنى ساختن و ايجاد ملكه توجه كامل و جمع قواى نفسى در آن چه مقصود از سير مفامات و احوال است ذكر است .
ذكر به سالك اطمينان مى دهد و يقين بوجود مى آورد و او را براى حال مشاهده كه نهايت احوال و مقصود و مطلوب نهائى سالك است آماده و مستعد مى سازد .
براى ذكر مراتب و مراحلى گفته اند ، و براى هر مرتبه از ذكر خصوصياتى وصف كرده اند .
اول مرتبه ذكر مرحله عام است و آن ذكرى است كه فائده آن دور ساختن غفلت است ، و همين كه سالك غفلت را ا زخود دور سازد ولو به زبان ساكت باشد ذاكر است .
مرتبه دوم ذكر خاص است كه ذاكر در اين مقام حجاب عقل و تميز را دريده ، و با تمام قلب متوجه خداست .
مرتبه سوم ذكر اخص است كه مرحله فناى ذاكر است ، كه ذاكر از خود فانى و به دوست باقى است .
البته دفعتاً نمى توان وارد ذكر اخص شد ، بلكه بايد از ذكر عام شروع كرد تا به توفيق الهى به مرتبه ذكر اخص رسيد ، و بايد دانست كه ذكر گفتن ذاكر عين توفيق الهى و عين جواب حق به ذاكر است و در حقيقت هر بار الله گفتن ذاكر عين لبيت مذكور است .
جلال الدين در اين زمينه چه زيبا بيان مى كند :
آن يكى الله مى گفتى شبى *** تا كه شيرين گردد از ذكرش لبى
گفت شيطانش خمش اى سخت رو *** چند گوئى آخر اى بسيار گو
اين همه الله گفتى از عتو *** خود يكى الله را لبيك گو
مى نيايد يك جواب از پيش تخت *** چند الله مى زنى با روى سخت
او شكسته دل شد و بنهاد سر *** ديد در خواب او خضر را در حضر
گفت هين از ذكر چون وامانده اى *** چون پشيمانى از آن كش خوانده اى
گفت لبيكم نمى آيد جواب *** زان همى ترسم كه باشم رد باب
گفت خضرش كه خداگفت اين به من *** كه برو با او بگو اى ممتحن
نى كه آن الله تو لبيك ماست *** آن نياز و سوز و دردت پيك ماست
نى تو را در كار من آورده ام *** نه كه من مشغول ذكرت كرده ام
حيله ها و چاره جوئى ها تو *** جذب ما بود و گشاد آن پاى تو
ترس و عشق تو كمند لطف ماست *** زير هر يا رب تو لبيك ماست
جان جاهل زين دعا جز دور نيست *** زان كه يا رب گفتنش دستور نيست
بر دهان و بر دلش قفل است و بند *** تا ننالد با خدا وقت گزند
ذكر در درجه اول براى اين است ، كه زبان را از هرچه غير ضرورى است حفظ نمايد ، و در درجه بعد براى اينست كه قلب به نور ذكر منور گشته و از تمام كدورت ها ، و تاريكى ها و آنچه به عنوان مرض قلب شناخته شده پاك گردد و د رمرحله بعد براى اين است كه انسان با تمام هويت و هستى اش در دريائى از نور كه همان تجلى صفات بر صفحه وجود است غرق گشته و در تمام مراحل و ابعاد حيات جز خدا نبيند و غير خدا نگويد ، و جز كلام خدا نشنود .
ذكر براى اين است كه انسان به مسماى ذكر كه حضرت حق تعالى است متوجه شود و به حقيقت خويش را در محضر قدس او ببيند ، تا اين كه جز عبادت و اطاعت و خدمت به خلق از او صادر نشود !!
سالك وقتى از ذكر زبان به ذكر قلب و از ذكر قلب به ذكر عمق هستى رسيد ، شيرينى عجيبى از حقيقت ذكر خواهد چشيد ، و در اين مرحله است كه وجود ذاكر منبعى از شرف و خير گشته ، و اگر همه عالم از خدا برگردند ، توجه او به حضرت حق بيشتر شده ، و اگر او را قطعه قطعه كنند تا لحظه اى غافل گردد ، قطعه قطعه مى شود ولى محال است لحظه اى غفلت به او دست دهد .
جامى در اين زمينه در توجه حضرت مولى الموحدين به هنگام نماز به حضرت دوست چه نيكو سروده :
شير خدا شاه ولايت على *** صيقلى شرك خفى و جلى
روز احد چون صف هيجا گرفت *** تير مخالف به تنش جا گرفت
غنچه پيكان به گل او نهفت *** صد گل محنت ز گل او شكفت
روى عبادت سوى محراب كرد *** پشت به درد سر اصحاب كرد
خنجر الماس چو بنداختند *** چاك بتن چون گلش انداختند
گل گل خونش به مصلا چكيد *** گشت چو فارغ ز نماز آن بديد
اين همه گل چيست ته پاى من *** ساخته گلزار مصلاى من
صورت حالش چو نمودند باز *** گفت كه سوگند به داناى راز
كز الم تيغ ندارم خبر *** گرچه ز من نيست خبردارتر
طاير من سدره نشين شد چه باك *** گر شودم تن چو قفس چاك چاك
جامى از آلايش تن پاك شو *** در قدم پاك روان خاك شو
شايد از اين خاك به گردى رسى *** گرد شكافى و به مردى رسى
وَالطَّاعَةُ عَلامَةُ الْهِدايَةِ وَالْمَعْصِيَةُ عَلامَةُ الضَّلالَةِ وَأَصْلُهُما مِنَ الذِّكْرِ وَالْغَفْلَةِ .
منبع:http://erfan.ir